مخلوط

همه چیز موجود است

مخلوط

همه چیز موجود است

یک داستان

گویند روزی مولانادر باغی نشسته بوده وباده مینوشیده ناگهان بادی می اید وظرف شراب وی رابر زمین میزند ومیشکند ناگهان به خدا میگوید 

ابریق مرا زدی شکستی ربی/برمن در عیش راببستی ربی 

من می خورم وتومیکنی بد مستی /خاکم به دهن مگر تومستی ربی 

وسپس مولانل کور میشود و پس از چند وقت شعر دیگری میگوید 

ناکردهگنه در این جهان کیست بگو/ان کس که نکرده گنهت کیست بگو 

من بدکنم و توبدمکافات کنی/ پس فرق میان من وتو چیست بگو 

و گویند که پس از این شعر مولانا بینایی خود را بدست اورد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد